جاده
در امتداد جاده ای خاکستری
سگی مرده است .
در پشت دیواری گند گرفته
دختری زلفان سیاهش را گشوده
شانه می زند .....
در آینه ی کوچک دستی اش
سگ را می بیند .
شانه از دستش می افتد ,
موهایش چون سایه ای خم می شود
و چیزی را جستجو می کند .....!
****
در امتداد جاده
چشمه ای روان است
و آه فرسوده ی آن
مثل بخاری در آسمان
با ما همسفر است ....!
****
شکوفه های صورتی - سفید درختان
از " راز " آینه و سگ
شانه و موهای سیاه
.... هنوز
چیزی نمی دانند !!
*****
85/2/11
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٥۸ ق.ظ ; ۱۳٩٠/٥/٦